خنـکا

ی لبخند تو

۴ مطلب در آبان ۱۳۹۶ ثبت شده است

یکی از زلزله های چندین و چند دهم ریشتری که اخیرا گسلهای مرا به لرزه در آورد زن عربی بود که در اربعین شیشه شیر بچه اش را داد تا برایش شربت بریزم!

خوش به حال علی اصغر های ١٤٣٩

حالا شاید باورتان نشود اما قبل از زلزله داشتم به خدا میگفتم: "خدایا مگر با زلزله کاری کنی، تکانی بخوریم، بسم الله" اما بعد زلزله دیدم حتی زلزله هم مرا تکان نمی دهد! 


چجوری التماستو کنم که بمونی... چجور میشه جاهامونو عوض کنیم... اگه طوریت بشه مگه چشام سیر گریه میشه..حرم امام حسین تنها جاییه که وقتی بهش برسی حاجتاتم یادت میره اما من دعا برای تو یادم نرفت.. راستش هنوز از بی خیالی ات متعجبم یک درصد از ناراحتی نیامدن یخ و آب و کپسول گاز را اگر برای بیماری ات داشتی اینجور متعجب نبودم!!!

بعضی کوتاه نوشته ها هست که چند بار به ذهنم می آید! یعنی کامل یادم رفته اما فکر و حال و هوا مرا باز به آن نکته میرساند! یکی از آن مطالب که بعد از همه کربلا رفتن ها با تمام وجود حس میکنم این است که بعد از زیارت میخواهم بروم! امسال بعد ازینکه با تمام وجود طلبش میکردم یادم آمد قبلا هم گفته ام دیگر از مرگ نمیترسم! یادم آمد بار دیگر گفته ام بعد از زیارت چقدر مرگ میچسبد... و واقعا میچسبد !!!